غزل بخشش
شیطانی صفت چون مور، دیوانه خروشیده
خنجر می زند بر رخِ، دل های ستمدیده
پروانه نگو پرواز، نیشت می زند زنبور
نادانی چو دیو از دور، منفور و نکوهیده
انسان نبود از اصل ،هر کس به خودش مغرور
سر دردِ دل غمباز، از فقر نپرسیده
انسان انیسش کیست، جز عدل و وفاداری
بی عقل چو دیوار است، در قلب جفا دیده
انسان جمالش چیست، زیبایی و رویا نیست
تقوا و امان از یار و اعمال پسندیده
انسان که کمالش آه، دلسوزی و به روزی
کرسی که مکانش نیست، زروار نچسبیده
انسانِ درونش جان، جسم است و تعبّد خیر
گویا که خدا خالق ،و مخلوق پرستیده
انسان و اطاعت نور در پیکرِ اشکی شور
تعظیم به جز الله ، مذموم و خشکیده
آن کس به بشر نزدیک، گر دیده بپوشاند
حیوانی صفت حاشا ، گر عزم نجوییده
انسان به فغان و جان خوشتیپ و خوش باور
بد خلقی و بد جنسی ، صد بار نترسیده
اوهام و خیالی تلخ ، در باور محتاجان
بسپار دل و مدلول پندار شفا دیده
پرونده که دست توست ، بدبین نشو قاضی
این دین سرای توست دل دار نه غمدیده
یا رب تو مجالی ده بخشش که قرار توست
بگذر زگناه دوست از ترس نخوابیده
جاسم ثعلبی (حسانی) 21/08/1394
12/11/2015
:: برچسبها:
غزل بخشش ,
:: بازدید از این مطلب : 1983
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0